آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

آوینا کوچولوی مامان و بابا

آوینا و مسافرت شمال

این اولین مسافرت راه دوری بود که از بعد به دنیا آمدن دخملی رفتیم و من خیلی استرس داشتم خصوصا که خیلی عجله ای قرار شد بریم  و خوب دیگه این اولین تجربه من به عنوان ی مامان گل گلی بود در سفر که مسئول ی دختر گل گلی تر بودم و خداااا رو شکر که خیلی خوش گذشت و دخترمم ماااااه بود وتازه اونجا دخملی دو تا دندون آسیابم در آورد و منم وقتی دیدم دندوناتو شک شدم . ...
15 مهر 1392

آشنایی با حیوانات

دختر عزیز گوگولی مگولی من اینقدر شیرین و خوردنی شدی که نگووووووووووو. خیلی به حیوانات علاقه داری مخصوصا که هفته گذشته شمال بودیم و خیلی حیوانات و از نزدیک دیدی و آشناتر شدی . حیواناتی که میشناسی و صداشونو در میاری : مامان میپرسه و تو جواب میدی قربونت برم من هاپو میگه  هاپ هاپ.. ببعی میگه ب ب .. گاوه میگه مااااااااااااااا.. اسبه میگه ایتیک ایتیک با لباتم پو میکنی.. ماره میگه سسسیس.. توتو میگه دیک دیک دیک.. پیشی میگه مایو (با صدای ظریف میگی  )       ...
11 مهر 1392

از اولین کلمه تا ...

                                           عزیزم دلت میخواد بدونی اولین کلمه ای که گفتی چی بود ؟ نمیدونم چند تا بچه اول این کلمه رو گفتن ولی شما اولین کلمه ای که گفتی نه بود خیلی خوشگل و محکم میگفتی نه نه نه پشت سر هم قربون برم . دومین کلمه که گفتی بابا و سومین کلمه مامان که اولش میگفتی ماااااااااا ولی بعد ی مدت قشنگ گفتی مامان . کلمه هایی که میگی : اته(بده) - اتی(بگیر) - دد - ایا (بیا) - ایشی ( پی...
12 شهريور 1392

عکس از تولد یک سالگیت

اول از همه بگم که تولدت رو خونه بابا مامان من گرفتیم چون خونه خودمون خیلی پله داره و مادربزرگهای من نمیتونستن بیان از اون جاییم که من حتما دلم میخواست تو جشن یک سالگی نتیجشون باشن تولدو اونجا گرفتم . چند تا از عکسایی که گرفتیمو اینجا میزارم که وبلاگ دخترم کامل باشه کیک تولدت که بسیار خوشمزه بود دست پزندش درد نکنه از عمو قناد گرفتیم   میز شام و دسر که من و مامان منصوره ترتیب دادیم کیک مرغ و فلافل و لازانیا و بادمجان قالبی به همراه سالاد و مخلفات . دسرم بیشترشو مامان منصوره درست کرد دستش درد نکنه اینم ی عکس از آوینا خانم یک ساله ...
5 شهريور 1392

چقدر خدا رحم کرد

خدایا چقدر بزرگی و چقدر به ما رحم کردی دخترم دیروز ی خطر بزرگ از سرت گذشت و هر چی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر به بزرگی خدا ایمان میارم خدایا شکرت. عزیزم ی لحظه ازت غافل شدم که صدای بومب منو از جا پروند و بعدشم صدای جیغ تو بلند شد برگشتم دیدم واییییییییییییییییییی رفتی سراغ میز و شیشه رو انداختی پایین نمیدونم فقط با چه سرعتی پریدم بغلت کردم که دستتو شیشه نبره و هی سر تا پاتو نگا میکردم ببینم سالمه یا نه که خدا رو شکر هیچیت نشده بود فقط اگه شیشه به اون سنگینی میخورد رو پات یا جاییتو میبرید نمیدونم چی میشد اصلا نمیدونم چه جوری رفتی اون زیر و شیشه رو انداختی ووروجک . ...
5 شهريور 1392

عکس آتلیه

به مناسبت یک ساله شدن خانم خانما رفتیم آتلیه خاله بهاره و عکس گرفتیم که من چند تاشو میزارم  .       ...
21 مرداد 1392

تولد تولد تولدت مبارک

                                   عزیز مامان یک ساله شدی باورم نمیشه یک سال به این سرعت گذشت این یک سال برای من ی جور کاملا متفاوت گذشت و تجربه های خیلی متفاوتی پیدا کردم و با همه سختی هایی که داشت پر از شیرینی و لذت بود لحظاتی که هرگز فراموش شدنی نیستند دخترم دوست دارم و از خدای مهربون به خاطر داشتن تو تشکر میکنم خدا جون شکرت که منو لایق دختری دونستی که همیشه آرزوشو داشتم آخه همیشه دلم میخواست ی دختر داشته باشم که همدمم باشه و خدا هم صدامو شنید امیدوارم همیشه بتونم...
16 مرداد 1392