آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

آوینا کوچولوی مامان و بابا

آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه خواهی شد هدیه تو به خداوند است پس بی

نظیر باش...

بعد از مدتها

سلام . از آخرین مطلبی ک اینجا نوشتم چند سالی میگذره انقدر زندگی سوپرایزای جور وا جور برام داشته این مدت ک اینجا ب کل یادم رفته بود . فردا اول مهر 1396 و آوینا جان باید  بره پیش دبستانی باورم نمیشه انقدر زمان زود گذشت  امیدوارم دوران مدرسه برات خیلی شیرین و پر از موفقیت باشه دختر مامان . ...
31 شهريور 1396

روزها سپری شد اما با عشق

از آخرین مطلبی که گذاشتم خیلی وقت میگذره اما دختر قشنگم به دل نگیری ی موقع مامان سرش به بزرگ کردن و تربیت کردن دختر گلش مشغول بوده چیزی تا سه ساله شدنت نمونده و روزها مثل برق و باد رفته و همینطورم داره میره الان مامان داره برا دخترش دنبال مهد کودک خوب میگرده چون شما خیلی علاقه نشون میدیو هر کجا مهد و مدرسه میبینی کلی گریه زاری میکنی منم دلم میخواسته که ی مهد عالی برای دخترم پیدا کنم فردا هم قراره با هم بریم یکیشو ببینیم . البته خودم تو خونه خیلی چیزا رو یادت دادم مثلا رنگها رو همه رو بلدی و چندتاییشو انگلیسیشم یادت دادم غیر از اون سی تا کلمه انگلیسی هم بلدی از یک تا ده بلدی بشماری سی تا کلمه فارسی هم میتونی بخونی البته هیچ کدومشو به زور یا...
3 خرداد 1394

وداع با می می

چه روزای سختیه من خودم اصلا فکر نمیکردم اینقدر از لحاظ روحی دلتنگ و افسرده بشم الان سه روزه که دخترمو بغل نکردم که بهش شیر بدم وقتی برا من سخته برا دختری چقدر وحشتناکه حق داری مادر که حالو حوصله نداری غر بزن عزیزم خودتو تخلیه کن من درکت میکنم هر چند بعضی وقتها خیلی شورشو در میاری ولی چه میشه کرد دلیلت موجه دیگه . دخترم خدا خواست و منم تونستم که 21 ماه و 10 روز بهت شیر بدم دلم میخواست تا دو سالگی بهت بدم ولی خوب میشد تابستان و موقع خوبی برا از شیر گرفتن نبود چون فصل اسهال واستفراغ هست و بدن شمام مستعد تر میشد الهی بتونم تو همه مراحل زنگیت کنارت باشم عشقم . ...
29 ارديبهشت 1393

آوینا بزرگ میشود ...

امروز بعد از مدتها ی فرصتی پیدا کردم تا بیام و ی سری به وبلاگ دخترم بزنم و از احوالاتش و آنچه که در این مدت گذشته بنویسم . در این لحظه دخترم در آستانه 21 ماهه شدنه و خیلی خیلی با یک ماه پیش تفاوت کرده و میشه گفت دیگه از اون دختر کوچولو که خیلی چیزا رو متوجه نمی شد خبری نیست البته ناگفته نماند که اینجانب در این زمینه نقش بسیار پرنگی داشتم حالا بگذریم و بریم سر اصل مطلب ... اول مهمترینشو میگم دخترم دیگه پوشک نمیشه مگر مواقع ضروری ک اونم تو پوشکش کاری نمیکنه بچم من خیلی فکر میکردم کار سختی باشه ولی اونقدر ها هم سخت نبود دو هفته زمان برد که آوینا متوجه بشه که دختر بزرگی شده و دیگه نیازی به پوشک نداره (البته به کمک مامانش که هر ده دقیقه م...
13 ارديبهشت 1393

واکسن 18 ماهگی

امروز واکسن 18 ماهگی دخملی زده شد وای که چقدر گریه کرد بمیرم الهی بیشتر از اونی که دردش بیاد بدش آمده بود آخه انگار انتظار نداشت منو باباش ببریم اوخش کنیم عزیزمی دخترم .   انشاااله که بعدش تب زیاد نکنی مثل بقیه واکسنها به خوبی و خوشی بگذره مامان خیلی دوست داره خوشگلم ...
19 بهمن 1392

پیشرفت

                دختر قشنگم دیگه کم کم داشتم ازت نا امید میشدم و گفتم آوینا کوچولو من نمیخواد به این زودیا به حرف بیافته که در کمال تعجب تو این چند روز گذشته پیشرفت خیلی خوبی داشتی و کلمه های جدید ازت زیاد میشنوم خیلی ذوق کردم مخصوصا وقتی اسممو صدا کردی ناناس (ساناز)                                         ...
26 آذر 1392

دانسته های دختر من

                                          میخوام در مورد چیزایی که تا امروز یاد گرفتی بنویسم دختر باهوش من اول بگم که خیلی به حیوانات علاقه داری و قبلا هم گفتم که صدای خیلی از حیواناتو بلدی و خیلی از حیواناتو میشناسیچون قبلا گفتم دیگه نمینویسم اجزای صورتو کامل بلدی و وقتی ازت میپرسم یکی یکی بهم نشون میدی چشم - ابرو - دهان - زبان - گوش - دماغ - مژه -دندان - همه اینارو بلدی و البته دست - انگشت - پا - دل - ناخن و اینارو فقط با یک بار گفتن ...
20 آبان 1392